loading...
سایت ماه ترین ها
آخرین ارسال های انجمن
SANAZ بازدید : 172 جمعه 07 آذر 1393 نظرات (0)

دختر : شنیدم داری ازدواج میکنی . . . مبارکه ! خوشحال شدم شنیدم . . .

پسر : ممنون . . . انشالله قسمت شما !

دختر : می تونم برای آخرین بار یه چیزی ازت بخوام ؟!

پسر : چی می خوای ؟

دختر : اگه یه روز صاحب یه دختر شدی می شه اسم منو روش بذاری؟

پسر : چرا ؟! می خوای هر موقع که نگاش میکنم . . . صداش می کنم . . . درد بکشم ؟!

دختر : نه  . . . !!

آخه دخترا عاشـــــــق باباهاشون می شن ..
 
می خوام بفهمی چقدر عاشـــــقت بودم . . . !

SANAZ بازدید : 493 شنبه 25 آبان 1392 نظرات (0)

معجزه ی عشق را امتحان کن!

عشق

سال ها پیش در کشور آلمان، زن و شوهری زندگی می کردند. آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند. یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند، ببر کوچکی در جنگل , نظر آنها را به خود جلب کرد. مرد معتقد بود: نباید به آن بچه ببر نزدیک شد. به نظر او ببر مادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر داشت. پس اگر احساس خطر می کرد به هر دوی آنها حمله می کرد و صدمه می زد. اما زن انگار هیچ یک از جملات همسرش را نمی شنید. خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش کشید، دست همسرش را گرفت و گفت: عجله کن! ما باید همین الآن سوار اتومبیل مان شویم و از اینجا برویم. آنها به آپارتمان خود باز گشتند بقیه در ادامه مطلب...

SANAZ بازدید : 281 دوشنبه 06 آبان 1392 نظرات (0)

 


خدا خر را آفرید و به اوگفت: تو بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد.و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود.و تو علف خواهی خورد و از عقل بی بهره خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود. خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا!من می خواهم خر باشم، اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است.پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد...

 

SANAZ بازدید : 440 سه شنبه 19 شهریور 1392 نظرات (1)

هجوم ناخوانده یک یاد
با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار می شوم. حوصله جواب دادن ندارم. شماره ناشناس است و از اینکه باز هم با یکی دیگر اشتباهی گرفته شده باشم اعصابم به هم می خورد. نمی دانم چرا، اما شماره های ناشناس را دوست ندارم! تنها شماره ای که برایم آشناست شماره ژینانو است. آره ژینانو! دختری با موهای قهوه ای که ولایت بی آب و علف درونم را به یکباره بهشتی کرد پر از وجود. ژینانویی که صبح یکی از روزهای سرد زمستانی با کوله باری از برف از دامنه کوه های سر به فلک کشیده پشت شهر نمایان شد! البته ژینانو هیچگاه بهم زنگ نزد و هیچ گاه هم بهش زنگ نزدم، اما خوب شمارش آشنا بود!! انگار سلول های پوسیده مغزم در نبردی خونین آن شماره را به یغما برده بودند که هر لحظه با احضار یادش، غرور نکبت بارشان را به رخم می کشیدند....
 
بقیه داستان عاشقانه هجوم ناخوانده یک یاد در ادامه مطلب..

تعداد صفحات : 3

درباره ما
سایت ماه ترین ها,ماه ترین ها98,ماه ترین98,ماه ترین,ماه ترین ها,ماه ترینها,ماهترین ها
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1324
  • کل نظرات : 195
  • افراد آنلاین : 58
  • تعداد اعضا : 711
  • آی پی امروز : 399
  • آی پی دیروز : 227
  • بازدید امروز : 1,514
  • باردید دیروز : 2,803
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 5,143
  • بازدید ماه : 5,143
  • بازدید سال : 152,083
  • بازدید کلی : 2,960,323
  • سئو سایت
    SEO Reports for ccfun.ir