باد در کشتزارها میدود
گیسوانِ بید با باد میرقصد
من رویِ دامنهها نشستهام
و دستهایم ستونِ اندامم
و دامنم را باد میبرد
و گیسوانم به دنبالِ باد میرود
من رویِ دامنهها نشستهام
و با خودم فکر میکنم:
"چرا وقتهایی که باد اینگونه زیبا وزیده است
من همیشه تنها بودهام؟"
من رویِ دامنهها نشستهام
و به اندازهی آن مُرداد که دخترِ همسایه مُرد
دلتنگم..
دونفره
من تو را
مینگرم
و میدانم
که محتاج
یک نگاهی
که تو را تشویق کند تا
خود را بگشائی
اعتماد کنی
از خودت بیرون بیائی
من تامل میکنم
و پیش روی تو
دری که هنوز
باز نشده
آرام
بسته میشود
...
ما بیهوده و بیش از حد برای یکدیگر
استدلال میآریم
با خیلی چیزها میتوان راحتتر کنار آمد
جلوی برخی رنجشها را میتوان گرفت
سکوت،
آزردگیمان را
نهان میسازد
...
با رها شدن
در پرتگاه خویش
شاید
سرانجام
خودت را
دریابی
...
اهمیت ندارد بخواهی
ابرها
گلها
ساعاتِ خوشبختی
را بشماری
ابرها پراکنده میشوند
گلها پژمرده میشوند
ساعات ِ خوشبختی
میگذرند
مهم این است که
ببینی
دریابی
از آنها لذت ببری
آنها را در خاطرت
نگه داری
عکس دو نفره
ماه من غصه چرا؟
آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که دلش از سردی شبهای خزان
نه شکست نه گرفت!
بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ،دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت!
ماه من غصه چرا؟
تو مرا داری ومن هر شب وروز
آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من!دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند
ماه من!غم و اندوه اگر هم روزی ،مثل باران بارید
دل شیشه ای ات،از لب پنجره ی عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادی واکن
و بگو بادل خود،که خدا هست،که خدا هست
او همانی است که در تارترین لحظه شب،راه نورانی امید نشانم می داد
او همانی ست که هر لحظه دلش می خواهد همه زندگی ام غرق شادی باشد.
او همانی است که من عاشق اویم.