و شاید این دوستــت دارم ها
پشتِ بوق های ممتـد
به گوشِ گراهام بل می رسد و
ادیسـون ،
برق را از چشمانِ تو کشف کرد ..
هر یکشنبه ؛
با روزنامه های خوانده شده ِ
اقتصاد ؛
موشک درست می کنی به
سمت ِ من پرتاب می کنی و
آوار می شود خانه بر سرم ..
سوار
بر بالِ شاپرک
از ابـرهای پنبه ای عبور می کنی
و روی درخت ِ
سیب می نشینی و
بر لانه یِ گنجشگ ها ،
سنگ ِ یاقوت می گذاری ..
و به
رنگیــن کمان ،
خسته نباشید را
داد می زنی ..
آسمان لحافِ چهل تیکه ایست
برای تـو ..
شب را در آغوش می کشی
و به خواب فرو می روی و
من تا صبح ،
فـلک را سوزن می زنم برایت ..
هر سپیده دَم ؛
از کدام اُفق ،
گیسوانت طلوع می کند و
چشمانت رخت می بندد از آفتابِ نقره ای .. ؟!
امشب،
تو را به زمین قول داده ام ،
می دانم
قُرص می آیی و
درخشان می تابـی ..
پلـک هایت را باز کن !
شعرم را بخوان ..
خودت قافیه سازی کن و
من مراعات
می کنم
ردیف های بی نظیـر تو را ..
و بگو ؛
کدام
فعل ها ،
مُسند ساز است ؟
و بهترین جمله ؛
مُجاز به ایهام است و
استعاره چقدر
تشخیص دادنش
شبیه ِ تشبیه
چشمان ِ تو به چشمان ِ من است ..
و حال ،
با یک تلمیـح ؛
خودت را در داستانِ زندگی ام بینداز ..
آه ای ،
فصلِ تعریف نشده ِ
بُرج ها و
ای
کلمه ی نو ظهورِ تک حرفی ..
مرا به تولدی دوباره ،
نوید ده و
تمام ِ آسیاب های جهان عاری ست از
از نوبت های ِ بی تو ..
آه ای ؛
کتاب چاپ نشده و
ای مسیح ِ
مصلوب بَر
میدان ..
بیـا ؛
آدم ها ،
دور می زنند ،
آزادی را ؛
ای جمهوریِ خواه ِ دیکتاتور ،
من به انقلابی
به رهبـریِ تو
راه راه های
پیراهنت را پیمـا می کنم ..
بگذار
شورش کنم در این عشق ..
من تو را از بَرَم و
تو پُر نمی کنی جای خالی را با خودت ..
مرا ببیـن ،
جوان ِپیری شده ام ،
هر وقت که آمدی ،
یادت بماند ،
عصـا را از کنارِ خاطرات دهی ..
آه ای ،
مرد ِ ثبت شده در تاریخ ،
ای جغرافیای ِ بسط داده شده ،
ای جاده ِ برگشت ِ در دست ِ احداث ..
ای عطرِ نایابِ گیسو ،
ای گـره ِ کورِ
کوک های دلـم ..
ای من ،
ای تــو ..
ای هر چه آوا ِ شیرین ؛
دستانت را کنار دهان بگیر و
مرا صدا بزن !
بگذار ،
هجـی شود تمام
دوستـت دارم
های پُر نقطـه ؛
در انـــتها .......