عموجان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن رابه من بفروشی؟
رعیت گفت: چند میخری؟ گفت: یک درهم.
رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقهفروش داد و گفت: خیرش را ببینی.
عتیقهفروش پیش از خروج از خانهبا خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه شود بهتر است
کاسه آب را هم بهمن بفروشی.
رعیت گفت: قربان من به این وسیله تا به حال پنج گربه فروختهام. کاسه فروشی نیست....